رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

عسکهای تبلک مامانی

دیشب جشن تبلک مامانی بود ،و تبلک مامانی رو تو خونه ی بابا احد اینها جشن گرفتیم البته مامانی خودش نمی دونست و وقتی رسیدیم خونه ی بابا احد  فهمید که قضیه چی بوده. یه عکس هنری از مامانی جون خودم کیک تبلک مامانی یه جفت چشم خوشگل(ماشاالله یادت نره) این عکس هم مربوط به امروز ظهره که داشتم مامانی رو می بوسیدم ...
7 دی 1390

چرخش روزگار...

پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود.   اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالبا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت.پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند… پسر گفت: ” باید فکری برای پدربزرگ کرد.به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.‌” پس زن و شوهر برای پیرمرد، در...
6 دی 1390

مصاحبه با خدا

  از خدا پرسیدم : وقت داری با من مصاحبه کنی؟ خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من آبدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟ من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟ خدا جواب داد: - اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند. - اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند. - اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند. - اینکه به گون...
6 دی 1390

هدیه شیرین رادین برای تولد مامان

                                سلام خوشگل وناناز من،پرنس من امروز تولد مامانی (من) و من امروز بهترین کادوی تولدم رو صبح از شما گرفتم،عزیزم صبح که برای شیر خوردن بیدار شدی  بعد از خوردن شیر اومدی رو تخت ما و پیش من و بابایی و شیرین ترین لبخند هارو تحویل بابایی دادی و دلشو  بردی و بعد صورت ماهتو  برگردوندی سمت من و با دستهای نازت بغلم کردی و به شیوه ی خودت نازم کردی و شروع کردی به بوسیدن من البته یه ماهی میشه که بوسیدن رو یاد گرفتی و مامان و بابارو می بوسی ولی بوسه...
5 دی 1390

کارهای جدید شیمکو خان

سلام جیگمل ماما،فندق من دیشب برای اولین بار سرلاک خوردی و خیلی هم خوشت اومد بعد از خوردن سرلاک یه لیوان اب نوش جان کردی و رفتی رو تخت تا بخوابی و لی همین که بوسیدمت و بهت شب بخیر گفتم تا خواستم از اتاق بیام بیرون شروع کردی به نق زدن و من با کمال تعجب دیدم  بعد از خوردن اون همه سرلاک باز هم  گشنته و شیر می خوای ،پسملی نازم بعد از خوردن کلی شیر مثل یه فرشته ناناز خوابیدیو و چون حسابی سیر شده بودی 5 ساعت بدون خواستن شیر خواب بودی طوری که نصف شب به زور بیدارت کردم تا بهت شیر بدم. جونم بهت بگه از پیشرفتات،نفسم بلاخره باز هم تلاش های مامانی به ثمر نشست و از دیروز شروع کردی به بای بای کردن البته نمی دونم چرا وقتی بای بای میکنی دستتو ...
5 دی 1390

تحمل دوریتون رو ندارم

سلام جیگر طلای من ،امشب شما وبابایی رفتید بیرون ومن تو خونه تنها بودم اولش خیلی خوشحال بودم که تنها هستم ومی تونم با خیال اسوده به کارهام برسم ولی بعد از نیم ساعت دلم براتون تنگ شد طوری که کم مونده بود گریه ام بگیره،عسل ماما،قدرت تحمل دوری از شما دوتا برا من فقط نیم ساعت وبیشتر از اون تحملشو ندارم قبلا هم که شما نبودید ارومیه که می رفتم فقط دو روز می تونستم دوری از بابایی رو تحمل کنم و بعد دوروز بهونه گیریم شروع می شد و به بابایی می گفتم که زود بیاد پیشم وحالا که دو تا شدین قدرت مقابله با دلتنگی برای شما وتحمل دوریتون کمتر شده و رسیده به نیم ساعت. خیلی دوستتون دارم عاشقتونم ...
5 دی 1390

میلاد حضرت مسیح مبارک

شب است و لحظه ی حرمان مریم / وطفلی خفته در دامان مریم وجود نازنینش بکر و بی عیب / خدا می داند و وجدانِ مریم مسیح خالق و پیغمبر صلح / گلی خوشبوی از بُستانِ مریم همان طفلی که از روح خداوند / نهالش تنجه زد در جانِ مریم نه دستی بهر تیمار وجودش / نه دارویی که بُد درمانِ مریم دلش در معرض اوهام وحشی / ولی چون کوه بُد پیمانِ مریم ندای لا تَخَف لا تَحَزنوهآ / زسوی خالقِ سبحانِ مریم شفا بخش دل پردرد او شد / بشد لطف خدا از آنِ مریم بُوَداو روح «جاوید» خداوند / نبشته این چنین فرمانِ مریم                       ...
4 دی 1390